وياناويانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

دختران من هدیه ای از خدا

چقدر بزرگ شدنتان زیباست!

هرروز باغبان  به گل هایی که کاشته بود نگاه می کرد و دلش می خواست زودتر قد بکشند تا گل دادنشان را ببیند . از اینهمه انتظار انگار خسته نمی شد. اما توی دلش آرزو می کرد صبح که دوباره به باغچه سرک می کشد ساقه ها به گل نشسته باشند. من همون باغبانه ام . روز بروز بیش تر منتظر قد کشیدن شمایم. دلم می خواد ازین کوچکی و ناتوانی به ثمر و توانایی برسید. حالا که هرروز کلمات جدیدی از شما می شنوم یا می بینم که بازی می کنید یا همزمان با یکدیگر شعر می خوانید احساس می کنم شاخ آرزویم به گُل نشسته است. گاه واژگانی که می گویید باعث می شود قهقه بزنم یا تا مدتی مات بمانم . مثلا اینکه ویانا بعد از خرابکاری تو ماشین بابا در حالی که دستاشو می شستم و لبهایش را به ح...
19 آبان 1394

پاییزی دیگر

سلام سلام سلام بعد از ماهها این پاییز و امروز سیزده آبان 94 یهویی پریدم تو این وبلاگ تا یه چیزایی بنویسم . دلم برای آن روزها که مرتب تر از حالا بودم تنگ شد . گاهی وقت می کردم مطلبی یا خاطره ای بذارم . اما این مدتها انگار ذهنم خیلی درگیر بود حالا درگیری ذهنیم کمتره انگار.سروین و آوین من دو سال و یک ماه دارند ویانا پا به چهارسالگی گذاشته . دارم بزرگ شدنشون رو می بینم . امیدوارم همیشه سالم باشند . هرچند این روزها درگیر بیماری اسهال اند اما باز خدارو شکر که مراحل بحرانی رشدشون طی شده.
13 آبان 1394
1